- فولکس

                    

                      

 

از خونه که زدم بیرون ، تازه فهمیدم که اشتباه کردم که چتر بر نداشتم . بارون شدید تر از اونی که فکر می کردم می بارید . خیلی سریع خودمو سر خیابون رسوندم . هنوز یک دقیقه نمی شد که منتظر تاکسی ایستاده بودم که یک مرد با ماشین  بی ام و  مدل بالاش جلو پام توقف کرد . برام بوق می زد . خندیدم . من آدمی نبودم که به خاطر یک  بی ام و  مدل بالا به همسرم ، محمد خیانت کنم .

فرداش وقتی از خونه زدم بیرون ، هوا گرم بود و آفتاب با قدرت عجیبی پوستم را می سوزاند . خودم رو سر خیابان رساندم .  بعد از چند دقیقه که منتظر تاکسی موندم ، یک مرد با یک هیوندای چندین میلیون تومانی جلو پام توقف کرد و گفت : کجا می ری عزیزم ؟

صورتم را به سمت دیگری چر خوندم و با ناراحتی تو دلم گفتم : من به خاطر یک اتومبیل چندین میلیون تومانی به محمد خیانت نمی کنم .

فرداش وقتی از خونه بیرون آمدم ، هوا از همه ی روزهای دیگه ی سال بهتر بود ، نسیم ملایمی می وزید و به صورتم احساس خنکی شدیدی می داد .

به سر خیابون که رسیدم ، بعد از گذشته چند ثانیه ، یک فولکس قورباغه ایِ خیلی قدیمی ، چند متر عقب تر از اونجایی که من ایستاده بودم توقف کرد و برام چراغ زد .

لبخند زدم . فولکس قورباغه ای ارزشش رو داشت که محمد را به خاطرش بفروشم . علاقه ی خاصی از قدیم نسبت به فولکس قورباغه ای داشتم و شاید دلیلش قرار گرفتن موتور این ماشین ، تو صندوق عقبش بود . به هر حال این ماشین ماشین خاصی بود .

طرف ماشین رفتم و سوار شدم . مردی که پشت فرمان ماشین نشسته بود ابروهاش رو گره کرد و با لحن خاصی گفت : خوبی تو  ؟

تو چشماش نگاه کردم و گفتم : مرسی گلم .

مرد خوش تیپی بود و آرامش خاصی تو وجودش بود . محمد هم زشت نبود ولی این مرد فولکس قورباغه ای داشت و محمد را دیگر باید کم کم به فراموشی می سپردم .

مرد با سرعت خیلی کمی رانندگی می کرد و تقریبا همه ی اتومبیل های پشت سرمان از کنار ما عبور می کردند .

مرد یک بسته سیگار از جیبش در آورد و یکی از آنها را روشن کرد و بین لباش گذاشت و بسته را طرف من گرفت . من تا به حال سیگار نکشیده بودم اما حالا که این مرد از من انتظار داشت که با او سیگار بکشم می توانستم به خاطر او سیگار را هم امتحان کنم . به هر حال این مرد ارزش زیادی برای من داشت . او یک فولکس قور باغه ای داشت . یک سیگار برداشتم و خود مرد آن را برایم روشن کرد . داشتم خفه می شدم ولی به خاطر آن مرد به سیگار کشیدن ادامه می دادم . او یک فولکس قورباغه ای داشت .

آن مرد از من نپرسیده بود که مسیرم کجاست ولی می توانستم امروز را به خاطر او سر کار نروم . او حتما می خواست من را به جای خوبی ببرد .

به یکی از محله های پایین شهر رفتیم و مرد جلوی درب خانه ای قدیمی که تقریبا مخروبه شده بود اتومبیل را متوقف کرد . از اتومبیل پیاده شد و درب خانه را باز کرد و سرم فریاد کشید : پیاده شو ، بیا تو دیگه .

لحن او اصلا خوب نبود ولی می دانستم که مرد خوبی است . او یک فولکس قورباغه ای داشت .  

وارد خانه که شدم ، از من خواست لباس هایم را از تنم بیرون بیاورم . می دانستم او از من چه می خواهد ولی می توانستم این یک بار را با دل او راه بیایم چون او یک فولکس قور باغه ای داشت .

حدود یک ساعت را با من مشغول بود و وقتی کارش به پایان رسید دو اسکناس پنج هزار تومانی به من داد و از من خواست که بروم . نگاهی به چشمانش انداختم و با ناراحتی گفتم : من که یک روسپی نیستم و به خاطر پول این کار را نکردم و فقط به خاطر دوستیِ بین ما ، تن به چنین کاری دادم .  

یک سیگار دیگر روشن کرد و دست در جیبش کرد و یک اسکناس دو هزار تومانی دیگر جلوم انداخت .

فریاد زدم : مثل اینکه حرف من را نمی فهمی . من و تو با هم دوستیم .

سیگارِ بین لبانش ، مچاله شد و گفت : دیوونه ای تو ؟ دوستی چیه ؟ هزار تا کار دارم ، گورتو گم کن .

صدامو صاف کردم و گفتم : تو که قصد دوستی نداشتی ، پس چرا منو سوار کردی ؟

خندید و گفت : تو مستی دختر . من برای کاری اونجا منتظر بودم که ناگهان تو سوار اتومبیلم شدی .

او دروغ می گفت . خودش برایم چراغ زده بود . اما حالا دیگه محال بود قبول کند که صبح به من پیشنهاد دوستی داده است . او دیگر نمی خواست حتی حرفم را گوش بدهد .

از خانه اش بیرون اومدم و داشتم به خانه بر می گشتم که همسرم محمد به تلفن همراهم زنگ زد و گفت که چند دقیقه پیش به محل کارم زنگ زده ، اونجا نبودم و کلی نگرانم شده است .

بهش گفتم برای کاری بیرون رفته بودم و حالا دارم به خانه بر می گردم و باهاش خداحافظی کردم .

چند دقیقه بعد منتظر تاکسی ایستاده بودم که یک اتومبیل مرسدس بنز مدل بالا برایم توقف کرد .

من آدمی نبودم که به همسرم محمد به خاطر یک اتومبیل مدل بالا خیانت کنم . 

 


نظرات 10 + ارسال نظر
ماریا پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ق.ظ http://www.nearly.blogfa.com

داستان نویس قابلی هستی.

ممنون

راسکلنیکف سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:51 ق.ظ http://roospigari.blogspot.com/

حالیشون نیس
این لعنتیایی که بهشون میگی به خاطر پول نیس حالیشون نیس
لعنت

:)

روح سرطانی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ http://bethovenmusic.blogfa.com

سلام
اولین پستت یعنی همین پست را خواندم و خیلی لذت بردم.
الان بقیه اش را هم میخونم. قشنگ مینویسی.
راستی ممنون که بهم سر زدی و برام کامنت گذاشتی.

سلام دوست خوبم
لطف کردی :)

cloudy چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ http://badfeels.blogfa.com

نوشته هات قشنگه

ممنون

سین.میم پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ http://sarehmoosavi.blogfa.com

من اصلا آدم نبودم ...

سین.میم پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:07 ب.ظ http://sarehmoosavi.blogfa.com

هر دو داستانو خوندم ... تونستم ارتباط برقرار کنم ...
منتظر نوشته های بعدی شما هستم ...

ممنون دوست خوبم

KASRA-PANTERA جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.kasrametal.blogfa.com

سلام نوشته هات فوق العاده است...
اگه خواستی لینکت میکنم...

سلام دوست من
ممنون
لطف می کنید
من هم لینکتون می کنم :)

شهرزاد جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:13 ب.ظ http://www.koochebaghezendegi.blogfa.com

سلام
قشنگن داستاناتون
ممنون که به من سرزدین

سلام
ممنون

mina جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:03 ب.ظ http://saieha.blogfa.com

salam mohamd jan
ba inkeh man cheshmam ro zamineh meshki
ba taip sefid baba ghori misheh
vali khondam
hamaro
bahal bod
khanomeh ie kam kheng bod vali in mashin bahleh
ham adamo mibareh ham
aberoieh adamo mibareh
sandogh aghabesh ham joloeh
migam in aikon nadareh chera
:-)
ap kardi khabaram kon

سلام
ممنون دوست خوبم
خیلی لطف کردید
:)

Alia پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ق.ظ http://adulf.blogspot.com

پس بگو چرا تو بازار یهو قورباغه ای کشید بالا!

داستانها عالین، آقا. دم شما گرم.

:دی
ممنون دوست خوبم
خیلی لطف کردید :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد